دنیای مترجم

خبر - مقاله - داستان کوتاه - نقد فیلم - گفتگو.

دنیای مترجم

خبر - مقاله - داستان کوتاه - نقد فیلم - گفتگو.

میز گرد اسکاری نیوزویک

 

 

میز گرد اسکاری نیوزویک: براد، لئو، هلن و شرکاء.

 

شان اسمیث و دیوید انسن

فرشید عطایی

 

نیوزویک

29 ژانویه 2007

 

امنیت به شدت برقرار بود. برای اولین بار میز گرد سالانه نیوزویک در مورد جایزه اسکار در حضور عموم مردم و در سالن "اجیپشن" در هالیوود برگزار شد. ما تلاش کردیم تا نام بعضی از آدم های مشهوری که قرار بود در میز گرد نیوزویک حضور پیدا کنند بر ملا نشود و ترتیبی اتخاذ کردیم تا همه آنها از در بغلی که کسی به آن توجه نمی کرد وارد شوند. حال شما خود تان تصور کنید که ما چقدر غافلگیر شدیم وقتی دیدیم "براد پیت" – بازیگری که بیشترین توجه خبرنگاران مزاحم (معروف به پاپاراتزی) را بر روی کره زمین به خود جلب می کند! – خیلی عادی و خونسرد در "بولوار هالیوود" از ماشین پیاده شد و با بی خیالی از در های اصلی سالن وارد شد در حالی که تنها وسیله اختفای او عینک آفتابی اش بود. براد پیت بر روی صحنه پنج بازیگر برجسته سال 2006 را نیز در کنار خود داشت: کیت بلانشت، فورست ویتکر، هلن میرن، پنه لوپه کروز و لئوناردو دی کاپریو. نیاز به گفتن نیست که حضار مدام زمزمه می کردند. ولی ستارگان شرکت کننده در میز گزد هم زمزمه می کردند و در عین حال با شوق و علاقه ای آشکار به حرف های همکاران خود که درباره زندگی و حرفه و علائق و ترس های خود صحبت می کردند گوش می دادند. پیت سر به سر دی کاپریو می گذاشت چون دی کاپریو گفته بود که بعد از بازی در فیلم "تایتانیک" او را به شکل یک "تکه گوشت بامزه" ! می دیدند و او این دید را اصلاً نمی پسندید؛ پیت هم به دی کاپریو می گفت: "خب تو یک تکه گوشت بامزه هستی." این ستاگران سینما برای مدت بیش از دو ساعت با هم خندیدند و از هم سؤال پرسیدند. زمان به پایان رسیده بود ولی آنها انگار خیال تمام کردن حرف هایشان را نداشتند. ما هم چنین خیالی نداشتیم.

 

 

وقتی به پدر و مادرتان گفتید که می خواهید بازیگر بشوید چه گفتند؟

هلن میرن: پدر و مادر من که کاملاً مخالف بازیگر شدن من بودند؛ به همین خاطر هم سه سال برای معلمی درس خواندم. من معلم خیلی خیلی بدی بودم. در 22 سالگی بود که بازیگری حرفه ای را شروع کردم.

 

فورست ویتکر: پدر و مادر من به من می گفتند درس بخوانم. ده سال از فعالیتم در زمینه بازیگری می گذشت ولی آنها هنوز هم سعی می کردند من را به مدرسه برگردانند! من از راه بازیگری پول زیادی در نمی آوردم و بعضی وقت ها واقعاً با تلاش و تقلا زندگی خودم را می چرخاندم. ولی در هر حال می گفتم: "نه، مامان. من همین کار را دوست دارم." از طرفی من دو دل هم بودم واین باعث می شد به سختی بتوانم در گفتگوی با آنها از خودم دفاع کنم. مدت ها طول کشید تا توانستم با خیال راحت به خودم بگویم: "من یک بازیگرم. می توانم این کار را انجام بدهم."

 

کیت! حقیقت دارد که اولین نقشی که بازی کردی در یک فیلم مشت زنی عربی بوده؟

کیت بلانشت: من آن موقع دانشجوی هنر های زیبا بودم؛ یک سال را مرخصی گرفتم و رفتم مسافرت. دو هزار و پانصد دلار استرالیایی داشتم که اصلاً پول نبود؛ البته من با همین پول یک سال در سفر بودم که خب طبیعی بود مثلاً سر از یک خوابگاهی در استانبول در بیاورم که آب از سقفش چکه می کرد. قاهره یکی از جا هایی بود که من رفته بودم. پولم کاملاً ته کشیده بود؛ یک روز با یک اسکاتلندی آشنا شدم که کارش چاپ اسکناس و پاسپورت بود. به من گفت می خواهی صاحب پنج دلار مصری بشوی؟ کاری که باید می کردم این بود که در یک فیلم مشت زنی به عنوان سیاهی لشکر بازی می کردم. من هم قبول کردم. فلافل مجانی هم می دادند.

 

میرن: همه ما از غذای مجانی خوش مان می آید. همه ما در قلبمان بازیگران بی کار هستیم.

 

انگار همه بازیگران اصلاً هم مهم نیست که چقدر موفق باشند، فکر می کنند که دیگر کار نخواهند کرد. تو هم اینطوری فکر می کنی، براد؟

براد پیت: نه، حقیقتش نه. [خنده]

 

همه شما قبل از اینکه بازیگر بشوید شغل های هایی داشتید که آدم از شنیدنش متعجب می شود. فورست که تنور کلاسیک بود و هلن هم جارچی کارنوال.

پیت: من شغلم رانندگی بود و آدم ها را این ور و آن ور می بردم.

 

لئوناردو دی کاپریو: جداً؟

 

لئو! تو اولین فیلم عمرت به نام "زندگی این پسر" را در 16 سالگی بازی کردی. چطور تجربه ای بود؟

دی کاپریو: نمی دانستم سر صحنه چه کار باید بکنم. کارگردان فیلم "مایکل کاتن-جونز" واقعاً من را زیر بال و پر خودش گرفته بود. مثلاً به من می گفت وقتی داری با رابرت دنیرو تمرین می کنی حرف اضافه نزن.

 

میرن: من تا چند سال سر صحنه فیلمبرداری گیج بودم و نمی دانستم آدم ها چه کار می کنند. صحنه فیلمبرداری واقعاً محیط وحشتناکی است.

 

پنه لوپه! تودر فیلم "جامون، جامون" نقش دختر یک زن بدکاره را بازی کردی و آن سال در 17 سالگی به عنوان "نماد جذابیت انتخاب شدی. چطور تجربه ای بود؟

پنه لوپه کروز: یک روز با پدرم رفته بودم تا قدم بزنیم. داشتیم را مان را می رفتیم که ناگهان یک نفر سرش را از توی ماشینش بیرون آورد و صدای بلند به من بد و بیراه گفت. آنجا بود که فهمیدم معروف شده ام. برایم غیرقابل باور بود. وقتی در آن فیلم بازی کردم 16 سالم بود. من در مورد بازی ام در آن فیلم چیزی به پدر و مادرم نگفته بودم و فیلمنامه را هم از آنها پنهان می کردم. وقتی فیلمم اکران شد پدر و مادرم با مادربزرگم رفتند فیلم را تماشا کنند و من همیشه احساس بدی نسبت به این مسدله داشتم. ولی خود فیلم خوب بود و تأثیر خیلی خوبی بر حرفه من گذاشت.

 

لئو! تو هم در سن خیلی پایین به بت نوجوان ها تبدیل شدی.

دی کاپریو: عکس من را می انداختند روی جلد مجلات مخصوص نوجوان ها ولی من سعی می کردم از این بت سازی ها خودم را دور کنم. من می خواستم تصویر یک بازیگری را از خودم به جا بگذارم که در مورد نقشی که می خواهد بازی کند خیلی فکر می کند و کار خود را هم به خوبی انجام می دهد. بعد هم که در فیلمی بازی کردم به اسم "تایتانیک" که باعث شد باز هم من را به شکل یک تکه گوشت بامزه ببینند.

 

پیت: خب تو یک تکه گوشت بامزه هم هستی [خنده]

 

دی کاپریو: این نگاه باعث دلسردی در من می شد. تصمیم گرفته بودم بازیگری را برای مدت کوتاهی کنار بگذارم. این فیلم البته زندگی من را از خیلی جهات تغییر داد ولی در عین حال هم نمی توانم بگویم یک سری فرصت ها را سر راهم قرار نداد. این فیلم باعث شد برای اولین بار در زندگی ام بتوانم حرفه ام را در کنترل خودم بگیرم. ولی خب آره، وضعیت عجیب و غریبی بود.

 

براد! هالیوود می خواست که تو نقش مرد اول سنتی را بازی کنی.

پیت: بازیگری برای من همیشه برابر با کشف و مکاشفه است و این فیلمنامه های "مرد اول"ی همه شان مثل هم هستند. همه ما می توانیم در این نقش ها بازی کنیم. ولی کجای این نقش ها کشف و مکاشفه ای وجود دارد؟

 

بلانشت: شما ها برای اجرای بهتر نقش با کارگردان رابطه دسوتانه برقرار می کنید؟

 

دی کاپریو: من یقیناً به دنبال برقراری رابطه با مارتین اسکورسیزی بودم. برایم مهم بود که کسی را پیدا کنم که بتوانم به او اطمینان کنم. چیز عجیب و غریبی است که افسار بازی ات را در دست کس دیگری بگذاری. ما بار ها با کارگردان ها توی یک اتاق می نشینیم و شما دیدگاه آنها درباره یک پروژه خاص را می شنوید ولی بین آنچه آنها می گویند و آنچه بر صفحه بزرگ سینما ارائه می کنند زمین تا آسمان تفاوت هست.

 

پیت: یعنی کارگردان ها از تو می خواهند که نسخه ای از خود آنها را بازی کنی؟

 

دی کاپریو: بعضی وقت ها این حس را داری، آره.

 

میرن: ولی چنین چیزی برای بازیگران زن اتفاق نمی افتد. زنان خیالات کارگردان را بازی می کنند. ولی می دانید، صنعت فیلمسازی همیشه سعی دارد شما را توی یک جعبه بگذارد و شما هم همیشه مجورید با تلاش و مبارزه، خود تان را از این جعبه خارج کنید. هالیوودی ها دوست ندارند که شمای بازیگر رشد کنید و یا سن تان بالا برود و یا تغییر کنید، بنابراین وقتی نقشی به شما پیشنهاد می شود که از طریق آن می توانید گام بعدی را بردارید در واقع صاحب فرصت بسیار خوبی شده اید. این اتفاق برای من با بازی در فیلم "مظنون اصلی" رخ داد. من با این فیلم توانستم تصویر زنی را در سن و سال واقعی خودم نشان بدهم. دیگر مجبور نبودم تصویر پر زرق و برقی از خودم ارائه کنم و یا آرایش داشته باشم. واقعاً حس آزادی خیلی خوب به من دست داده بود و به همین دلیل هم توانستم به فعالیتم ادامه بدهم، چون این اجازه را پیدا کردم که یک گام به جلو بردارم.

 

فورست! تو در نقش هایی بازی کرده ای که در اصل برای بازیگران سفید پوست نوشته شده بودند.

ویتکر: من در سال های فعالیت حرفه ای ام، با کارگردان هایی کار کردم که ذهنشان آنقدر باز بود که به من اجازه چنین کاری را بدهند. مثلاً شخصیت من در فیلم "صبح به خیر ویتنام" برای یک یهودی خرفت و کودن نوشته شده بود. در فیلم "رنگ پول" هم شخصیت من در اصل برای یک جوان سفید پوست نوشته شده بود.

 

دی کاپریو: جداً؟ شخصیت واقعاً درخشانی بود. یادم می آید تو را که در فیلم "رنگ پول" دیدم خیلی جوان بودی؛ مدام با خودم می گفتم: "این یارو کیه؟"

 

ویتکر: من جایگزین بودم. آنها بازیگر اصلی را اخراج کرده بودند و من هم رفتم و تست دادم و پذیرفته شدم. ماجرا اینطوری بود.

 

میرن: شوهرم [تیلر هکفورد] آن را کارگردانی کرده بود ... اسمش چه بود؟ ای وای! اسمش یادم رفته. همان فیلم معروف که دبرا وینگر" تویش بازی کرده بود؟

 

"یک افسر و یک جنتلمن."

میرن: ممنونم. نقش "لو گاست جونیور" برای یک سفید پوست نوشته شده بود ولی تیلر کمپانی تهیه کننده را مجبور کرد که نام "لو" را جزو بازیگران فیلم بیاورند. لو هم که به خاطر بازی در آن فیلم برنده جایزه اسکار شد.

 

کدام فیلم باعث شد که فکر هنرپیشه شدن توی سرتان بیفتد؟

کروز: فیلم "Tie me Up! Tie Me Down!" پدرو آلمادووار. سیزده سالم بود این فیلم را دیدم. وقتی از سالن سینما بیرون آمدم هنوز گیج و مبهوت بودم. به کار های پدرو آلمادووار وسواس پیدا کرده بودم و از همانجا بود که تصمیم گرفتم بازیگر بشوم.

 

بلانشت: تنها نقشی که من دوست داشتم بازی کنم نقش "لوسی" در فیلم "تو مرد خوبی هستی، چارلی براون" بود. دوست داشتم جای "گرگوری پک" هم باشم.

 

پیت: یادم هست دزدکی رفته بودم فیلم "تب شب یکشنبهگ را تماشا کرده بودم و خیلی هم روی من تأثیر گذاشته بود. [خنده]

 

میرن: اولین فیلمی که تخیل من را تحریک کرد "L'Avventura" ساخته آنتونیونی بود. من تا آن زمان بیشتر، فیلم های "راک هادسن/دوریس دی" را دیده بودم و خیلی فکر من را به خود شان مشغول نکرده بودند.

 

ویتکر: موقعی که من بچه بودم تعداد بازیگران سیاه پوست خیلی زیاد نبود، بنابراین بازیگر شدن چیزی نبود که یک سیاه پوست جدی به آن فکر کند. اولین بازیگری که یادم می آید بر من تأثیر گذاشت "سیدنی پوآتیه" بود.

 

دی کاپریو: حدود هفت سالم بود که سعی کردم برای خودم یک کارگزار استخدام کنم. من بریک دانسر بودم و مدل مویم "موهاک" (مو های بغل سر تراشیده شده و موهای وسط سر سیخ ایستاده) بود ولی من را قبول نکردند. ولی همه چیز برای من با فیلم "زندگی این پسر شروع شد"، یعنی موقعی که 16 سالم بود و از آن موقع بود که شروع کردم به یدا کردن فیلم های معتبر. یاد می آید فیلم "شرق بهشت" جیمز دین را تماشا کردم و یا خودم گفتم: "نمی دانستم می شود تا این اندازه خوب بازی کرد."

 

پیت: هر چند خودت در سریال "درد های رشد" هم خارق العاده بودی.

 

دی کاپریو: ممنونم رفیق. خودت هم در این سریال خارق العاده بودی.

 

لئو! راست است که سر صحنه "رامپر روم" تو را بیرون کردند؟

دی کاپریو: آره. سه سالم بود! دویدم رفتم به طرف دوربین و آن را گرفتم و گفتم: "به من نگاه کن!"

 

معروف است که داستین هافمن یک بار از "لورنس اولیویه" پرسید بازیگر یعنی چه و او هم گفته بود: "من را نگاه کن، من را نگاه کن، من را نگاه کن."

میرن: من که خیلی بدم می آید کسی من را نگاه کند.

 

بلانشت: شاید منظورش این بوده که "درون" من را ببین. چیزی که ما به عنوان "ناتورالیسم" و "رئالیسم" می شناختیم دیگر با وجود این برنامه های به اصطلاح "واقعی" تلوزیونی که مردم زندگی روزمره خود را نشان عموم می دهند، معنای خود را از دست داده. ولی کاری که ما بازیگران می کنیم این است که نقاب را از روی معنای انسان بودن بر می داریم و آن را آشکار می کنیم و درون یک انسان را نشان می دهیم. خود من مدت ها طول کشید تا بتوانم به خودم این اجازه را بدهم که در مقابل دوربین فیلمبرداری بایستم.

 

پیت: بازیگری مثل مسابقه ورزشی است. البته خیلی مواقع یک بازیگر به عنوان بهترین انتخاب می شود ولی درست مثل بازی تنیس، اگر طرف مقابلت بهتر از تو باشد کیفیت بازی تو هم بهتر می شود. مثلاً ببینید توی فیلم "آلمانی خوب" کیت چگونه بازی خوب "جورج کلونی" را جبران کرد. [خنده]

 

آیا نقشی بوده که بعد از دیدن آن با خود تان گفته باشید: "کاش می توانستم آن نقش را بازی کنم"؟

دی کاپریو: خیلی. "برت لنکستر" در فیلم "بوی خوش موفقیت". د نیرو در "راننده تاکسی."

 

کروز: هر کدام از دو زن فیلم "Terms of Endearment" (ساخته جیمز ال. بروکس). "کارمن مائورا" در فیلم "زنان در آستانه فروپاشی روانی" (ساخته پدرو آلمادووار). "شرلی مک لین" در فیلم "آپارتمان."

 

بلانشت: همه نقش های الیزابت تیلر.

 

میرن: نه اینکه واقعاً بخواهی در آن نقش بازی کنی؛ در واقع بازیگر از یک نقش الهام می گیرد. اینطور نیست که یک جا بگیری بنشینی و مدام بگویی: "می توانستم بهتر بازی نقشم را بازی کنم." [مکث] خب، بعضی وقت ها آدم می تواند بهتر بازی کند. [خنده]

 

بلانشت: صحنه ای در فیلم "اتوبوسی به نام هوس" هست که در آن "مارلون براندو" در می زند و "ویویین لی" در را باز می کند و ما دست براندو را می بینیم که می لرزد. این حیرت انگیز ترین صحنه فیلم است. مارلون براندو می توانست نقش این شخصیت را با بی رحمی محض بازی کند ولی در عوض این شخصیت را به صورت یک آدم شکننده و آسیب پذیر نشان می دهد، که اوج آن همان صحنه لرزش دست است.

 

دی کاپریو: من می خواستم از همه یک سؤال بپرسم: همه ما الان داریم در این مورد صحبت می کنیم که چگونه توی جلد شخصیتی که داریم نقشش را بازی می کنیم فرو می رویم ولی حقیقت این است که وقتی داری در فیلمی بازی می کنی کلی مسایل فنی هم وجود دارد؛ مثلاً غیرممکن است که وجود دوربین را کاملاً نادیده بگیری. در چنین شرایطی واقعاً در نقش یک آدم دیگر بازی می کنی. اگر این اتفاق بیش از یک بار در یک فیلم برای من بیفتد که باید بگویم خیلی خوش شانسم.

 

وقتی شما دارید فیلمی را تماشا می کنید آیا حواستان به جنبه های فنی کار بازیگر فیلم هست و یا اینکه مثل ما تماشاگران معمولی در بازی هنرپیشه های فیلم غرق می شوید؟

میرن: من که کاملاً غرق می شوم.

 

بلانشت: ولی من نتوانستم در بازی هنرپیشه های فیلم "Battlefield Earth" غرق بشوم.

 

آیا نقشی بوده که دوست داشتید آن را بازی می کردید ولی در هر حال به دلیلی نتوانستید؟

بلانشت: من از یک جهت آدم خوش شانسی بوده ام. من در مدرسه بچه قد بلندی بودم و اطرافیانم به راحتی نمی توانستند بفهمند من دخترم یا پسر. من همیشه خودم را جای مرد ها جا می زدم. ملیت من هم که به راحتی قابل تشخیص نبود، مخصوصاً که در اوایل بازیگری ام نقش "الیزابت" را هم بازی کردم. بنابریان به نظر من من انتخاب های عجیب و جالبی داشتم.

 

پیت: [خطاب به دی کاپریو] جنسیت ما دو تا هم به راحتی قابل تشخیص نیست. [خنده]

 

در این مورد بحث می کنید؟

پیت: نه، در این مورد به اندازه کافی بحث شده.

 

بلانشت: عکس ها موجود است.

 

آیا نقشی بوده که در شما ایجاد اضطراب و نگرانی کرده باشد؟

بلانشت: همه نقش هایی که تا حالا بازی کرده ام من را وحشت زده کرده اند. ولی من به خودم می گویم که اضطراب نوعی هیجان نابجا شده ست. آدم مدام با خطر شکست خوردن مواجه است، به همین دلیل هیچ وقت فیلم هایی را که در آنها بازی کرده ام تماشا نمی کنم. اینجوری همیشه احساس می کنم که کارم را در آن فیلم بخصوص به خوبی انجام داده ام. من در فیلم "بابل" تجربه ای کسب کردم که قبلاً هرگز با مشابه آن مواجه نشده بودم. با خودم گفتم، "خدایا! برداشت خیلی خوبی از کار در آمد. ولی بعد فیلم را که تماشا کردم دیدم تمام آن صحنه تحت الشعاع بازی براد قرار گرفته. [خنده]

 

هلن! آیا می دانی "ملکه الیزابت" چه نظری درباره بازی تو در نقش خودش دارد؟

میرن: خب معلوم است، نمی دانم.

 

آیا او فیلم را دیده؟

میرن: مطمئنم که دیده. که می تواند در مقابل این فیلم مقاومت کند؟ یکی از کسانی که خیلی به ملکه نزدیک است – یک مورخ خیلی برجسته و بزرگ به نام "رابرت لیسی" – به من گفت وقتی فیلم تمام بشود ملکه می گوید: "خیلی هم بد نبود، مگر نه؟ دلم نوشیدنی می خواهد."

 

پیت: نقش او را چگونه از کار در آوردی؟ او در فیلم به طرز خاصی راه می رود و عینکت هم همیشه پایین تیغه بینی ات قرار دارد.

 

میرن: خب البته فیلم های زیادی از او وجود دارد، ولی هر چه از او فیلمبرداری شده او را در حالت رسمی نشان می دهد و مردم تا حالا او را پشت در های بسته ندیده اند. آدم وقتی در نقش یک شخصیت واقعی بازی می کند باید مثل کارآگاه ها رفتار کند و چیز هایی را ببیند که شاید تا حالا هیچ کس آنها را ندیده باشد. ملکه الیزابت آرامش باور نکردنی ای دارد، ولی من وقتی فیلم های او را تماشا می کردم متوجه شدم که با انگشت شصتش مدام حلقه ازدواجش را می چرخاند و این مؤید وجود نوعی تنش و اضطراب پنهان است.

 

پنه لوپه! وقتی داری شخصیتی را خلق می کنی آیا این نیاز را احساس می کنی که باید یک خصوصیت بیرونی مثل این را در وجود آن شخصیت بیابی؟ مثلاً در فیلم "بازگشت" ...

کروز: نمی دانم چه سؤالی می خواهی بپرسی.

 

تو در فیلم بازگشت برای اینکه وزنت بیشتر به نظر برسد لباس مخصوصی پوشیده بودی.

میرن: من هم در فیلم "ملکه" له خاطر نقشم لباس مخصوص پوشیده بودم. فقط پنه لوپه نبود.

 

کروز: از شنیدن این حرف خیلی خوشحالم! از الان به بعد هر کسی این سؤال را از من بپرسد می گویم هلن هم از این لباس های مخصوص پوشیده بود.

 

آیا این لباس مخصوص کمکی هم کرد؟

کروز: کاملاً. من و پدرو راجع به آن صحبتی نکردیم. شاید فقط یک گفتگوی یک دقیقه ای. این لباس مخصوص فقط باعث شد که من به شیوه متفاوتی راه بروم. مثل این بود که کفش مناسب یک شخصیت را پایش بکنی.

 

همه شما تجربه حرف زدن با یک لهجه خاص را داشته اید و این کار را هم به طور تحسین برانگیزی انجام داده اید. کیت که سال گذشته (2006) به سه لهجه متفاوت حرف زد. آیا وقتی می خواهید به شخصیتی شکل بدهید حرف زدن به یک لهجه خاص برای شما مانع سختی است؟

ویتکر: لهجه خاص به من کمک می کند بفهمم که چگونه حرکت کنم و چگونه ژست بگیرم. به نظر من اگر لهجه بازیگر خوب از کار در نیاید علتش این است که آن لهجه خاص با بدن و فیزیکش مرتبط نیست.

 

میرن: تا وقتی که تکلیف خودت را با لهجه ای که باید به آن صحبت کنی به طور قطعی مشخص نکنی آن لهجه تو را فلج می کند؛ یعنی نمی توانی بازی کنی، اصلاً هیچ کاری نمی توانی انجام بدهی، چون تنها چیزی که می شنوی صدای خودت است که کلمات را اشتباه تلفظ می کنی. کار سخت تر هم چیزی است که پنه لوپه انجام داده. به نظر من بازی کردن به یک زبان خارجی سخت ترین کاری است که یک بازیگر می تواند انجام بدهد. من که نمی توانم تصورش را بکنم.

 

پنه لوپه! اولین فیلم انگلیسی زبان تو "The Hi-Lo Country" بود. تجربه وحشت انگیزی داشتی؟

کروز: خیلی وحشت انگیز بود. من حتی یک کلمه از حرف های استیون فریرز (کارگردان فیلم) را نمی فهمیدم. او البته آدم خیلی دوست داشتنی ای است ولی زبان انگلیسی را با لهجه بریتانیایی خیلی غلیظی صحبت می کند و من هم فقط دیالوگ های شخصیتی را که نقشش را بازی می کردم بلد بودم. کارم شده بود که بروم دستشویی و گریه کنم و برگردم به سر صحنه و اشک هایم را پنهان کنم.

 

براد! لهجه کولی ایرلندی تو در فیلم "قاپ زنی" گای ریچی آنقدر عالی است که ما حتی یک کلمه از حرف های تو را هم نمی فهمیم.

پیت: همه چیز در دقیقه آخر و شب قبل از فیلمبرداری و در حالتی پر از وحشت اتفاق افتاد. من به شدت تلاش کرده بودم تا به لهجه مورد نظر برسم – شاید هم البته کارم را دیر شروع کردم – ولی لهجه خیلی سختی بود. یک روز قبل از فیلمبرداری پیش گای رفتم و به او گفتم: "خودت باید این نقش را بازی کنی. کار من نیست." او هم گفت: "خیلی خب. باشد." ولی ناگهان یاد "بنیچیو دل تورو" افتادم؛ کار نبوغ آمیزی که او در فیلم "مضنونین همیشگی" انجام داده بود این بود که حرف های او را در بیشتر جا ها نمی فهمیدی. بنابراین نصف شب راه افتادم و هی روی این بهجه کار رکدم، هی کار کردم و هدفم این بود که حرف هایم هر چه بیشتر غیر قابل فهم بشود. خدا را شکر که تلاشم نتیجه داد.