دنیای مترجم

خبر - مقاله - داستان کوتاه - نقد فیلم - گفتگو.

دنیای مترجم

خبر - مقاله - داستان کوتاه - نقد فیلم - گفتگو.

Jean-Marie Gustave Le Clezio

 

 

 

نوبل ادبیات به فرانسه رفت

لو کلیزیو؛ فرزند تمام قاره ها

 

فرشید عطایی

منابع خبری

"ژان ماری گوستاو لو کلیزیو" (Jean-Marie Le Clezio) نویسنده نامدار فرانسوی پنج شنبه گذشته از سوی آکادمی سوئد به عنوان برنده جایزه نوبل ادبیات در سال 2008 اعلام شد. مشخصه برجسته آثار این نویسنده بنا به گفته بنیاد نوبل "ماجرا جویی شاعرانه و شعف جسمانی" و نیز "توجه خاصش به محیط زیست بخصوص بیابان" است. بعد از اینکه هشت سال "گائو شینگجن" نویسنده چینی مقیم فرانسه به عنوان برنده نوبل ادبی سال 2000 معرفی شد، لو کلیزیو ی 68 ساله اولین نویسنده فرانسوی است که این جایزه معتبر را از آن خود می کند.

انتخاب یک لو کلیزو ی اروپایی در راستای سیاست سال های اخیر بنیاد نوبل سوئد مبنی بر انتخاب نویسندگان اروپایی بود. سال گذشته هم جایزه نوبل ادبی به "دوریس لسینگ" بریتانیایی اهدا شده بود.  در روز های پایانی انتخاب برنده نوبل ادبی و در پی اظهار نظر های جنجال برانگیز هوراس انگدال در مورد نویسندگان، این بحث در گرفته بود که آیا آکادمی سوئد سیاست ضد آمریکایی دارد یا خیر.

نیکولاس سارکوزی رئیس جمهور فرانسه از موفقیت لو کلیزیو به عنوان نشانه نفوذ فرهنگی فرانسه در جهان، تقدیر کرد. او گفت: "ژان ماری لو کلیزیو که کودکی خود را در موریتوس و نیجریه و نوجوانی خود را در نیس گذرانده و در بیابان های آمریکا و آفریقا مثل بادیه نشین های خانه به دوش گشته، در واقع شهروند جهان و فرزند تمام قاره ها و فرهنگ ها است. او که تجربه سفر های زیادی را دارد در واقع مؤید نفوذ فرهنگ و ارزش های فرانسوی در دنیایی جهانی سازی شده، است.    

بنیاد نوبل، لو کلیزیو را که تابعیت موریتانی را نیز در اختیار دارد، جستجو گر انسانیت در فراز و فرود تمدن حاکم توصیف کرد. لو کلیزیو موفقیت خود را به عنوان یک رمان نویس با نوشتن رمان "بیابان" در سال 1980 آغاز کرد، اثری که آکادمی سوئد در توصیف آن گفت: "این رمان دارای تصاویر با شکوه از یک فرهنگ گمشده در بیابان آفریقای شمالی است و این تصویر در مقابل تصویری از اروپا قرار دارد که از دیدد مهاجران نا خواسته نمایش داده می شود." رمان بیابان که آکادمی فرانسه هم جایزه ای به آن داده است، یک شاهکار محسوب می شود. این رمان راوی مصائب زنی به نام "لالا" از قوم چادر نشین "توآرگ" از صحرا است؛ او سعی دارد با تمدن تحمیل شده از سوی استعمار فرانسه که در آغاز قرن بیستم آغاز شد، خود را انطباق بدهد. آکادمی سوئد گفت: "لو کلیزیو از همان اوایل کارش به عنوان نویسنده ای که در آثارش به محیط زیست اهمیت می داده مطرح بوده است، و این موضوع در بعضی از آثار او مثل "ترا آماتا"، "کتاب پرواز ها"، "جنگ"، و "غول ها" به طور خاص دیده می شود.

لو کلیزیو که به دو زبان انگلیسی و فرانسه تسلط کامل دارد در گفتگو با خبرنگاران گفت از شنیدن خبر برنده شدن خود بسیار احساس افتخار و خوشحالی می کند: "اول احساس ناباوری وجودم را گرفت، بعد هم بهت زده شدم و بعد از آن احساس شور و شادی به من دست داد." لو کلیزیو در جواب به این سؤال که آیا شایستگی دریافت جایزه نوبل را داشته یا نه، گفت: "چرا نداشته باشم؟" لو کلیزیو گفت که در مراسم اهدای جایزه نوبل در ماه دسامبر که در شهر استکهلم برگزار می شود، حضور خواهد یافت گو اینکه او پیش از این مقدمات سفر به کشور سوئد را فراهم کرده بوده چون او برنده یک جایزه معتبر سوئدی دیگر، یعنی؛ "استیگ داگرمن" شده بود که همه ساله به نویسنده ای که برای آزادی بیان تلاش می کند، اهدا می شود.

از سال 1994 به این طرف که "کنزابورو او ئه"ی ژاپنی برنده نوبل ادبی شد، بنیاد نوبل اشکارا علاقه خود را به انتخاب نویسندگان اروپایی نشان داده است. از آن سال تا کنون 12 نویسنده اروپایی از جمله همین لو کلیزیو و دوریس لسینگ بریتانیایی در سال گذشته، به عنوان برنده نوبل ادبی معرفی شده اند. آخرین نویسنده آمریکایی که برنده جایزه نوبل شد "تونی موریسونگ نویسنده آفریقایی تبار بود که در سال 1993 این جایزه همیشه بحث برانگیز را از آن خود کرد.

هفته گذشته، هوراس انگ دال دبیر دائم آکادمی سود به خبرگزاری آسوشییتد پرس گفته بود که نویسندگان آمریکایی منزوی تر و جاهل تر از آن هستند که با اروپا که مرکز ادبیات جهان است، رقابت کنند. اظهارات انگ دال واکنش های شدیدی را از سوی آمریکایی در پی داشت، به گونه ای که رئیس بنیاد کتاب ملی آمریکا پیشنهاد داد که فهرستی از آثار نویسندگان آمریکایی را برایش بفرستد. انگ دال پنج شنبه گذشته پس از اعلام برنده جایزه نوبل به خبرگزاری آسوشییتد پرس گفت: "از اینکه واکنش های اینقدر خشن بودند شگفت زده شدم. به نظر خودم فکر نمی کنم حرف هایی که زدم آنقدر ها توهین آمیز و احساساتی بوده باشد." انگ دال همچنین گفت که شاید زیاده از حد کلی گویی کرده است. وقتی از او سؤال شد که با توجه به اظهار نظر های ضد آمریکایی اش، خوانندگان آمریکایی چه واکنشی به اثار لو کلیزیو نشان خواهد داد، گفت نمی داند: "البته اگر از منظر منحصرا فرهنگی به لو کلیزیو نگاه کنید او نویسنده ای صرفا فرانسوی نیست. بنابراین گمان نمی کنم انتخاب او باعث به وجود آمدن واکنش ها و اظهار نظر های ضد فرانسوی بشود. اگر چنین اتفاقی بیفتد خیلی غمگین می شوم."

ریچارد هووارد شاعر برنده جایزه که آثار زیادی از ادبیات فرانسه را به انگلیسی ترجمه کرده – از جمله داستان های کوتاه اولیه لو کلیزیو – گفت که لو کلیزیو نویسنده ای بسیار با استعداد و برجسته است: "من کتاب های اولیه اش را دوست داشتم و برایش احترام زیادی قائل هستم و خیلی به او علاقه دارم."

لو کلیزیو در سال های اخیر بیشتر در "نییو مکزیکو" زندگی کرده است. او سال های سال است که از ظاهر شدن در بین مردم خود داری کرده و اوقات خود را به مسافرت در نقاط مختلف جهان بخصوص در بیابان های جهان گذرانده است. آکادمی سوئد گفت که لو کلیزیو و همسر مراکشی اش "جمیا" وقت خود را در البوقورقو و موریتیوس و نیس می گذرانند. لو کلیزیو چندین کتاب از جمله رمان و مقاله و کتاب کودکان منتشر کرده است. معروف ترین کتاب های این نویسنده حاوی داستان های چادر نشین ها و تفکراتی درباره بیابان ها و خاطرات دوران کودکی است. او همچنین اسطوره شناسی بومیان آمریکا (سرخپوست ها) را مورد بررسی قرار داده است. بنا به گفته آکادمی سوئد اقامت طولانی لو کلیزیو در مکزیک و آمریکای مرکزی در اواسط دهه 1970 تأثیر تعیین کننده ای بر نویسندگی او داشته است. انگ دال لو کلیزیو را نویسنده ای با تنوع بسیار توصیف کرد: "او در زمینه نویسندگی مراحل بسیار متفاوتی را در راه پیشرفت خود طی کرده است و در نتیجه در نوشته های خود به غیر از تمدن غرب تمدن کشور های دیگر و شیوه زندگی سایر ملل را هم در آثار خود آورده است."

لو کلیزیو در سال 1940 در نیس (فرانسه) به دنیا آمد و هشت سالش بود که به همراه پدر و مادرش به نیجریه رفت. پدرش در جنگ جهانی دوم طبابت می کرد. آنها در سال 1950 به فرانسه باز گشتند. لو کلیزیو داستان زندگی اش در آفریقا را در کتابی به نام "آفریقایی" (2004) تعریف کرده است. او در فاصله سال های 1958 الی 59 در دانشگاه "بریستول" زبان انگلیسی خواند و سپس در شهر نیس مدرک لیسانس خود را گرفت. در سال 1964 از دانشگاه "پراونس" مدرک گرفت و در سال 1983 در دانشگاه "پرپیگنان" تز دکترای خود را در مورد تاریخچه آغازین کشور مکزیک نوشت. لو کلیزیو در دانشگاه های بانگکوک، مکزیکو سیتی، بوستون، آستین، تزاس، البوقرقو و کشور های دیگر تدریس کرده است. کمیسیون اروپا در بلژیک طی بیانیه ای از اینکه جایزه نوبل را یک اروپایی برده، ابراز خرسندی کرد.

لو کلیزیو به عنوان برنده نوبل ادبی سال 2008 علاوه بر دریافت یک چک به مبلغ 10 میلیون کرون (1.4 میلیون دلار)، یک مدال طلا هم دریافت خواهد کرد و در مقر آکادمی سوئد در استکهلم به ایراد سخنرانی نیز خواهد پرداخت. جایزه نوبل ادبی به همراه نوبل پزشکی و شیمی و فیزیک و اقتصاد در تاریخ 10 دسامبر (یک ماه دیگر) که مصادف با سالمرگ نوبل در سال 1896 است، اهدا خواهد شد. جایزه نوبل صلح هم در اسلو (نروژ) اهدا خواهد شد.

گفتنی است آثار زیادی از لو کلیزیو در ایران ترجمه و منتشر شده که به عنوان مثال می توان به کتاب های "موندو"، "روزی که بومون با درد خود آشنا شد" و "بیابان"، "ماهی طلایی" و "آفریقایی" اشاره کرد.

 

 

 

گفتگوی بنیاد نوبل با ژان ماری گوستاو لو کلوزیو

"نویسندگی برای من مثل مسافرت است"

 

آدام اسمیث

آدام اسمیث: سلام. من آدام اسمیث هستم و برای انجام یک مصاحبه تلفنی از طرف بنیاد نوبل دارم تماس می گیرم.

لو کلیزیو: خواهش می کنم.

امکانش هست فقط برای پنج دقیقه تلفنی با هم صحبت کنیم؟

خواهش می کنم. من همین الان حاضرم.

خیلی خیلی متشکرم. شما در کشور های زیادی زندگی کرده اید و الان هم در فرانسه هستید، درست است؟

بله، بله. من الان در فرانسه هستم. البته چند روز دیگر قرار است به کانادا بروم ولی فعلا در فرانسه هستم.

با توجه به اینکه شما در سال های مختلف عمر تان در کشور های زیادی زندگی کرده اید و سفر های بسیاری انجام داده اید، آیا جای خاصی را وطن خود می دانید؟

بله، من موریتیوس را وطن خودم می دانم، چون اینجا محل زندگی آبا و اجداد من است. من موریتویوس را وطن کوچک خودم می دانم.

شما دو زبانه هستید (فرانسه و انگلیسی)، ولی همیشه به زبان فرانسه  می نویسید. آیا این موضوع دلیل خاصی دارد؟

خب، بله. من در زمان بچگی به زبان فرانسوی حرف می زدم، منظورم در مدرسه ای در کشور فرانسه است. بنابراین اولین ارتباط من با ادبیات از طریق زبان فرانسه بوده. به همین دلیل به زبان فرانسوی می نویسم.

شما از دوران کودکی نویسندگی را شروع کردید و نویسنده بسیار پر کاری هم هستید. در کارنامه حرفه ای تان بیش از 30 کتاب دارید. آیا نوشتن برای شما کار راحتی است؟ از حرکت دادن قلم بر روی کاغذ لذت می برید؟

بله، صد در صد. یکی از بزرگ ترین لذت های زندگی من این است که پشت یک میز بنشینم، و اصلا هم مهم نیست که این میز در کجا قرار داشته باشد. من اتاق کار ندارم، می توانم در هر جایی بنویسم. بنابراین یک تکه کاغذ بر روی میز قرار می دهم و به سفر می روم. در حقیقت، نویسندگی برای من مثل مسافرت رفتن است؛ مثل این است که از درون خودم خارج بشوم و یک زندگی دیگر را تجربه کنم؛ شاید یک زندگی بهتر.

جالب است. معمولا می گویند خواندن مثل مسافرت رفتن است ولی شما می گویید نویسندگی مثل مسافرت است. تعبیر جالبی است.

بله، خواندن و نوشتن کتاب، هر دو، برای من مثل مسافرت است. من از رفتن به یک کشور خارجی و یک کشور جدید و یک مکان جدید خیلی لذت می برم. از شروع کردن یک کتاب جدید هم لذت می برم. مثل این است که به یک آدم دیگر تبدیل شده باشی.

شما درباره مکان ها و فرهنگ ها  دیگر و امکان های دیگر خیلی نوشته اید، و بهخصوص کتابی درباره سرخپوست های آمریکا نوشته اید. فرهنگ سرخپوست ها چه نکته جالبی دارد؟

خب، شاید دلیلش این باشد که فرهنگ بومی های آمریکا با فرهنگ اروپایی خیلی متفاوت است، و از طرفی هم این فرهنگ هرگز مجال این را نیافته که خود را مطرح کند. این فرهنگ یک جور هایی توسط دنیای مدرن از هم گسیخته شده است، و مخصوصا استیلای کشور های استعمارگر اروپایی. بنابراین من احساس می کنم که در اینجا پیام خاصی دارد برای اروپایی ها ارسال می شود... من خودم اصالتا اروپایی هستم. پیامی که برای اروپایی ها ارسال شده این است که با فرهنگ بومی های آمریکا که با فرهنگ اروپایی بسیار متفاوت است، مواجه شوند. اروپایی ها باید از فرهنگ بومی های آمریکا خیلی چیز ها بیاموزند.

شما درباره استعمار هم خیلی می نویسید. آیا به نظر شما برای فرهنگ مدرن اروپا مهم است گذشته خود را به این شکل بکاود؟

بله، به نظر من کشور های اروپایی و همینطور آمریکای شمالی، خیلی مدیون مردم کشور های استعمار زده هستند که در مقابل استعمار تسلیم شدند. ثروتی که امروز کشور های اروپایی دارند سر منشا آن شکر و پنبه ای بوده که از کشور های استعمار زده به دست می آوردند. اروپایی ها با همین ثروت دنیای صنعتی خود را بنا کردند. بنابراین آمها خیلی خیلی به مردم کشور های استعمار زده مدیون هستند و باید دین خود را به آنها ادا کنند.

بیشتر کتاب های شما را نمی توان به لحاظ موضوعی در طبقه بندی خاصی قرار داد، ولی آیا نوشتن شما دلیل مشخصی دارد؟

دلیلش بیشتر این است که با خودم صادق باشم، و اینکه خودم را به صحیح ترین شیوه ممکن بیان کنم. به نظر من نویسنده فقط شادهی برای اتفاقات پیرامون خود است. نویسنده منبعی برای سود و منفعت نیست، فیلسوف نیست، نویسنده به نظر من فقط شاهد پدیده های پیرامون خود نیست. نویسندگی بهترین راه برای شهادت دادن است.

برای آنهایی که با کار های شما آشنایی ندارند آیا پیشنهاد می کنید که برای شروع کتاب خاصی را بخوانند؟

نه، نه. جرأت چنین کاری را ندارم. خواندن کاری است که آزادانه و بدون هیچ گونه قید و شرطی انجام می گیرد. نباید همینطور اتفاقی کتابی را برداری و بخوانی بلکه باید بر طبق احساسات واقعی ات کتابی را بخوانی. به نظر من خوانندگان می توانند آزادانه و راحت با هر کتابی که می خواهند شروع کنند. لزومی ندارد کسی برای کتاب خواندن آدم تعیین تکلیف کند.

پاسخ خیلی جالبی بود؛ متشکرم. و آخرین سؤال. جایزه نوبل سوء شهرت هم به همراه دارد. آیا دوست دارید با استفاده از همین سوء شهرت پیامی بدهید تا پخش شود؟

خب، اجازه بدهید در مورد این قضیه کمی فکر کنم! وضعیت ترس آوری است، چون من با چنین چیزی اشنایی ندارم... من عادت به پیغام دادن ندارم، و یا اینکه افکارشخصی ام را بیان کنم. ترجیح می دهم که مردم کتاب های من را بخوانند و دوست دارم که کتاب هایم منبع الهامی برای دیگران باشند. البته باید در مراسم اهدای جایزه در آکادمی سوئد سخنرانی کنم، شاید تا آن موقع پیامی به ذهنم برسد و آن را با دیگران در میان بگذارم.

پس تا ماه دسامبر صبر کنیم؟

بله.

پس ما منتظر می مانیم تا شما را در استکهلم ببینیم. از شما بسیار ممنونم و تبریک می گویم.

من هم از شما خیلی ممنونم.

 

 

یک منتقد آلمانی

لو کلیزیو نویسنده کسل کننده ای است

 

ارث تایمز

 

خانم "زیگرید لوفلر" منتقد برجسته ادبی برجسته آلمان پس از انتخاب لو کلیزیو به عنوان برنده نوبل ادبی سال 2008 گفت که این انتخاب بسیار عجیبی بوده و آثار این نویسنده را کسل کننده خواند. لوفلر در گفتگو با یک شبکه رادیویی گفت از شنیدن اسم لو کلیزیو به عنوان برنده جایزه نوبل حیرت کرده و شوکه شده و دلیل اینکه جایزه نوبل را به این نویسنده داده اند این است که مدت هاست هیچ نویسنده فرانسوی ای جایزه نوبل نبرده است. زیگرید لوفلر در آلمان به عنوان یک منتقد صریح اللهجه کتاب مشهور است. او همچنین گفت که کتاب های کسالت بار و ملال آور لو کلیزیو همیشه او و بیشتر خوانندگان را از خواندن آثار او دلزده کرده است. لوفلر در حالی که لو کلیزیو را یک نویسنده رمانتیک منسوخ توصیف کرد گفت: "تفکرات او بیشتر به عرفان طبیعت محور گرایش دارد؛ آرام و بی سر و صدا در طبیعت غور می کند و هیچ گونه حساسیتی به اوضاع اجتماعی نشان نمی دهد. و چنین چیزی در زمانه ما و در ادبیات ما کمی مشمئز کننده است." لوفلر با اشاره به اینکه از سال 1985 به این سو هیچ نویسنده فرانسوی برنده جایزه ادبی نوبل نشده است گفت: "به نظر من این انتخاب صرفا برای این بود که جایزه ای به ادبیات فرانسه داده باشند. این منتقد ادبی در پایان به نکته جالبی اشاره کرد: "با اینکه لو کلیزیو اکنون بیش از 40 سال است که به نویسندگی مشغول است ولی هر کدام از کتاب هایش را یک ناشر متفاوت منتشر کرده اند. این نکته نشان دهنده این واقعیت است که ناشران از کار های او یا فروش آثارش راضی نبوده اند."

 

"دیوار بین مردم خیلی نازک است"

 

دی ان بوک

 

در پایان رمان "آفریقایی" (2004) که لو کلیزیو آن را در مورد پدر خود نوشته یک متن کوچک عجیب و غریب وجود دارد. لو کلیزیو سال هایی را به یاد می آورد که در کودکی در کشور نیجریه گذرانده و تأثیر که مناظر آفریقایی بر او داشته اند. او می نویسد:

"در حین اینکه اینها را می نویسم، می دانم که همه چیز ورای خاطرات من است. این خاطرات بر ی گردد به سال های پیش از به دنیا آمدن من، وقتی که پدر و مادرم با هم در فلات های افریقا و در غرب کشور کامرون می گشتند. خاطره اضطراب و امید پدرم، تنهایی و نا خشنودی اش."

نوشته های لو کلیزیو دارای جنبه های زیادی است که ارزش نقد و بررسی دارند، ولی به نظر من چند خطی که در بالا اورده شده جزو بخش های اصلی و کلیدی نوشته های او هستند. دیوار بین مردم، بین زندگی ها و تجارب مختلف، بسیار نازک است. خاطره یک نفر می تواند خاطره یک نفر دیگر باشد. پیشینه فرهنگی و جغرافیایی زندگی لو کلیزیو بسیار غنی است. تاریخچه خانوادگی او از موریتیوس در اقیانوس هند آغز می شود و تا نیس در کشور فرانسه و سپس تا نیجریه که بخش مهمی از سال های کودکی اش را در آن گذراند، ادامه می یابد. نیاکان بریتانیایی او در اواخر قرن هجدهم به "موریتیوس" (که در آن زمان به آن "ایله ده فرانس" می گفتند) مهاجرت کردند؛ آنها موج دومی از استعمارگردان فرانسوی بودند که اجازه داشتند زبان فرانسوی خود را حفظ کنند حتی زمانی که جزیره موریتیوس در سال 1810 تحت استیلای بریتانیا در آمد. وقتی وضع اقتصادی نیاکان لو کلیزیو دچار بحران شد و ورشکست شدند، به فرانسه برگشتند. آنها به لحاظ مالی با خاک یکسان شده بودند.

ولی پیشینه زندگی بین المللی لو کلیزیو در همین جا تمام نمی شود. رمان "آفریقایی" درباره رابطه عجیب او با پدرش است. پدر لو کلیزیو به شدت از استعمار گری فرانسه و انگلیس انتقاد می کرد. او در کشور نیجریه به شغل طبابت مشغول شد و در جنگ جهانی دوم همچنان در آن کشور ماند. در این مدت از خانواده اش (همسر و دو فرزندش) دور بود. زن و بچه او سرانجام به نیس فرانسه رفتند. پدر تلاش کرد با گذر از صحرا به خانواده خود بپیوندد ولی او را مجبور کردند باز گردد. ژان ماری لو کلیزیو هشت ساله شد که پدرش در نیجریه دوباره به آنها پیوست که البته با توجه به نوشته های نویسنده، دیگر خیلی دیر شده بود.

وقتی کسی چنین پیشینه ای داشته باشد خیلی راحت می شود فهمید که چرا به هیچ جا و مکانی در این دنیا تعلق خاطر ندارد. مخصوصا در فرانسه اواخر دهه 50 که لو کلیزیو یک مرد بالغ بود و جنگ استمعاری در الجزیره یک نسل را کاملا نابود کرده بود و چندین نفر از دوستان همسن و سالش را به کشتن داده بود. از خود بیگانگی و پراکندگی و از هم پاشیدگی دنیای پیرامون لو کلیزیو ی قصه گو، جزو مضامین دائمی رمان های اولیه او هستند. نمونه بارز این ادعا رمان اول او به نام "صورتجلسه" (1963) است که در آن یک مرد بسیار مضطرب به نام "آدام" خودش را به طور خود خواسته به شهر کوچکی در جنوب فرانسه تبعید می کند و سرانجام در مقابل روان پریشی خود تسلیم می شود. این رمان عمیقا تحت تأثیر نوشته های "آلبر کامو" است.

نوشته های اولیه لو کلیزیو با آن سبک عینی عجیب و دورش باعث شد خیلی از منتقدان به او (در کنار نویسندگانی چون ناتالی ساروت و میشب بوتو و آلن رب-گریه) برچسب نماینده "رمان نو" بزنند. معمولا "مارگریت دوراس" جوان را هم همردیف این نویسندگان "رمان نو"یی قرار می دهند، مخصوصا که دوراس هم مثل لو کلیزیو پیشینه استعماری داشت. ولی خود لو کلیزیو هیچگاه دوست نداشت او را در گروه خاصی قرار بدهند.

پراکندگی ای که در آثار اولیه لو کلیزیو دیده می شود چندان به معنای یک جور جنبش ادبی نیست بلکه بیشتر تلاشی برای به تصویر کشیدن یک جور تجربه و شرایط خاص است. با توجه به کتاب های اولیه لو کلیزیو که گفته می شد آوانگاردیست هستند و شامل سفرنامه و مقاله و کتاب های اساطیری و کتاب کودکان است، باید گفت که نثر او مثل یک کشتی غول پیکر در جهان حرکت می کند. او در نوشته هایش همیشه تمایل به نوشتن از تجربه های فرهنگی سایر ملل را دارد.