گفتگو با "رز تری مین"، برنده جایزه اورنج 2008
نمی توانی وانمود کنی جایزه برایت مهم نیست
روزنامه دیلی تلگراف
6 ژوئن 2008
فرشید عطایی
رز تری مین (Rose Tremain) که با رمان "مسیر خانه" برنده جایزه معتبر "اورنج" شده در این گفتگو توضیح می دهد چه چیزی به او الهام داد تا رمان خود را که درباره تلاش یک مهاجر اهل اروپای شرقی با زندگی در بریتانیای معاصر است، بنویسد.
رز تری مین پس از یک ساعت خواب و احتمالاً خوردن چند لیوان نوشیدنی، با صدایی گرفته دارد تلاش می کند تا نشان بدهد که پس از بردن جایزه 30 هزار پوندی اورنج تا چه اندازه خوشحال است؛ او سال ها بود که بدون اینکه گله ای بکند در فهرست پر فروش ترین کتاب های داستانی در رتبه دوم قرار داشت. شب چهارشنبه گذشته، رمان "مسیر خانه" که داستان آن درباره مصیبت های یک مهاجر اروپای شرقی در بریتانیا است، برنده جایزه اورنج شد و بدین ترتیب او مورد توجه جامعه ادبی قرار گرفت: "بله؛ احساس خیلی خوبی داشتم." در گذر زمان لبخند یک بازنده بر لبان او نشسته بود. ولی برعکس، حالا باید برای پذیرش جایزه سخنرانی می کرد. او که نویسنده نامداری است احساس می کند که این جایزه کمی دیر به او داده شده، هرچند این احساس را خیلی های دیگر هم دارند. تری مین جزو نادر نویسندگانی است که به اهمیت جایزه اعتراف می کنند. او البته تا کنون برنده چند جایزه کوچک تر شده است، از جمله جایزه "ویت برد" که در سال 1999 برای نوشتن رمان "موسیقی و سکوت" آن را به دست آورد. او می گوید: "جایزه ها مثل سرعت گیر هستند؛ نمی توانی وجود شان را نادیده بگیری. خیلی ریاکارانه است که بخواهیم وانمود کنیم نسبت به جایزه بی تفاوتیم. دنیای کتاب دنیای شلوغی است و وقتی برنده یک جایزه می شوی در واقع توجه دیگران به تو جلب می شود و ما از این بابت خوشحال می شویم." در حالی که او دارد صحبت می کند 5 هزار نسخه دیگر از رمان "مسیر خانه" در حال چاپ شدن است به علاوه اینکه ده تا از رمان ها و مجموعه های داستانی او نیز روانه چاپخانه شده اند.
مردم می گویند: تو برای بردن جایزه کتاب می نویسی؟ این با حقیقت خیلی فاصله دارد. طرف شدن با رسانه ها یک کار غیر واقعی است؛ مخصوصاً برای نویسندگان که به طور کلی آدم های خیلی درونگرا و منزوی ای هستند. نویسندگان این روز ها هر از گاهی باید به بازیگر تبدیل شوند ولی در هر حال آنها با این جور کار ها کمی بیگانه اند." تری مین زنی آرام و ساکت است. هر چند خودش ادعا می کند که بعضی وقت ها هیستریک می شود شما نمی توانید او را حتی آشفته و نا آرام تصور کنید. قیافه او درست مثل 20 سال پیش است که اولین جایزه خود را برای نوشتن رمان "بازگشت" که برگزار کننده آن یک روزنامه بود، به دست آورد. او را اغلب به عنوان یک نویسنده تاریخی طبقه بندی می کنند و همین موضوع شاید پاسخی باشد برای این سؤال که چرا علیرغم اینکه کتاب های او بین 200 تا 250 هزار نسخه می فروشند و در 25 کشور دنیا منتشر شده اند، پیش از این برنده یک جایزه بزرگ ادبی نشده بوده است. رمان های چون "بازگشت" (که ماجرای آن در دوران حکومت چارلز دوم می گذرد)؛ یا "موسیقی و سکوت" (که رمانی چند وجهی است و ماجرای آن در یک دادگاه در دانمارک قرن هفدهم رخ می دهد)؛ یا "رنگ" (که داستان آن درباره هجوم برای جمع آوری طلا در سواحل نیوزیلند در دهه 1860 است) شاید جامعه معاصر را بازتاب دهند، ولی نظر عموم بر این است که این رمان ها آنقدر که باید به مسائل دوران مدرن نمی پردازند. او می گوید: "داوران جایزه ها از لغت وحشتناک "ربط" استفاده می کنند. ما آدم های دوران مدرن علاقه وسواسی به دوران خود مان داریم." البته خود تری مین تا کنون دو بار بر صندلی داوری جایزه "من-بوکر" نشسته و باید بداند اصول کار چیست. در آغاز رمان "مسیر خانه"، "لو" (Lev) شخصیت اصلی داستان که مردی آرمانگرا و دل شکسته است و همسرش از بیماری سرطان مرده، دارد به جستجوی کار، اروپای شرقی را به مقصد بریتانیا ترک می کند. او باید پول در بیاورد تا آن را برای مادرش و دختر چهار ساله خود بفرستد. ولی او پس از یک سفر 50 ساعته با اتوبوس با کشوری رو به رو می شود که مردمش نسبت به او نه خوش برخوردند و نه مؤدب.
این رمان شاید آشکارا سیاسی نباشد ولی تصویر خشنی از زندگی شهری نشان می دهد؛ استثمار و تشریفات اداری، خیابان های کثیف و پر از خشونت، بازرگان های کلاهبردار، آپارتمان های کثیف و فلاکت بار. ولی در این رمان لحظات کمیک هم وجود دارد؛ زندگی در آشپزخانه یک رستوران معروف؛ و یا کار در مزارع مارچوبه. این رمان البته یک کتاب سترگ نیست، ولی به گونه ای است که انگار بر روی یک کرباس بزرگ نوشته شده است: "من وقتی نویسندگی را شروع کردم رمان هایم محدوده کوچکی را در بر می گرفتند. ولی وقتی به رمان "بازگشت" رسیدم ناگهان این دنیای بزرگ و پر سر و صدا را پیدا کردم و از آن زمان تا کنون از این دنیا خارج نشده ام."
ایده نوشتن این رمان زمانی در ذهن تری مین شکل گرفت که او یک برنامه تلوزیونی درباره مهاجران در لندن در سال 2005 دید. در این برنامه تلوزیونی یک مرد جوان را نشان دادند که نه در خیابان بلکه در زیر خیابان یعنی توی یک چاله مثل جاله مخصوص نگهداری ذغال سنگ، زندگی می کرد؛ مثل آن چاله های نگهداری زغال سنگ که خود تری مین از دوران کودکی اش در لندن به خاطر می آورد: "او این چاله را به لانه خود تبدیل کرد با تمام سنگینی ای که در بالای سرش بود. انگار تمام امکانات در بالای سرش بودند ولی با این حال دست او به آنها نمی رسید. در آنجا بود که به ذهنم رسید داستانی درباره شخصیتی بنویسم که در چنین وضعیتی قرار داشته باشد." او وقتی صحنه هایی از اخبار ناگوار درباره مهاجران را دید در پرداختن به مضمون مورد نظرش قاطع تر شد؛ مرگ صیادان چینی صدف های خوراکی در خلیج "مورکامبه"، آدم های تبهکار، مردمانی که در محل سکونت شان فلاکت بار بود، کارگرانی که نیمه شب با اتوبوس به جا های خاص برده می شدند: "مهم بود که لو را به شکل یک شخصیت سمپاتیک که خواننده با او احساس همذا پنداری کند نشان بدهم، ولی شخصیت او جنبه بدبینانه و خشمگین هم دارد؛ من می خواستم جنبه افسرده شخصیت او را نیز بکاوم. اینکه تصمیم گرفتم او را شخصیت جذابی برای زنان جلوه بدهم تصمیمی آگاهانه بود، چون به این ترتیب زندگی او دچار سطح راضی کننده ای از پیچیدگی ها و مشکلات می شد. دلم نمی خواست خواننده برای این شخصیت دلسوزی کند."
"لو" بخش بسیار کوچکی از آوارگی گسترده ای است که امروزه در حال تغییر دادن جامعه بریتانیا است. موفقیت تری مین این است که در هر روز هفته "لو" های زیادی وارد شهر لندن می شوند و حالا همه نگران وضعیت آنها هستند. مردانی که لباس های و کفش های بیش از حد واکس زده می پوشند و تلاش می کنند با زندگی در شهر لندن خود شان را منطبق کنند. به نظر تری مین، بریتانیایی ها دیدگاه دوگانه ای در قبال مهاجران دارند؛ خود تری مین هم در این دیدگاه شریک است: "ما نگرانی جنون آمیزی داریم که البته با اعداد و ارقام مرتبط اند و همینطور محدودیت های مسکن و منابع. ولی در عین حال این نگرانی افسردگی آور را هم در خود مان داریم که دیدگاهی را که از خود مان به عنوان اعضای یک جامعه رئوف و چند فرهنگی و لیبرال داریم، به هم می ریزد." مردم به او نامه می نویسند و می گویند پس از خواندن کتاب او نگاه شان نسبت به کارگرانی که در همسایگی شان زندگی می کنند تغییر کرده است، و دیگر به آنها به دید یک گروه بی شکل و بی نظم که تا حدودی تهدید کننده هستند، نگاه نمی کنند: "این اتفاقی است که من دقیقاً امیدوارم رخ بدهد." یکی از این افراد که به تری مین نامه می نویسد می خواست بداند که چگونه ساکنان یک خانه سالمندان با این قضیه که لو دست از پختن غذا های زیبا برای آنها بر داشت کنار آمدند: "خیلی خوشم می آید خوانندگان برای یک شخصیت داستانی درست مثل یک آدم واقعی ابراز نگرانی می کنند." تری مین با توجه به مضمون عظیمی که برای کتابش برگزیده خیلی خلاق تر از آنچه است که بعضی وقت ها در توصیفش گفته می شود و درکی که از روان مردانه دارد استثنایی و غیر معمول است. مثلاً رمان "کشور مقدس" درباره یک منحرف جنسی است که در پی کسب مقبولیت در جامعه است. رمان "آنگونه که من پیدایش کردم" که یک تریلر روان شناختی است که داستان آن در پاریس رخ می دهد، وارد ذهن یک پسر نوجوان می شود. احتمالاً هیچ ژانری در نویسندگی نیست – به جز اتوبیوگرافی – که او به خوبی از پس آن برنیاید: "دوست دارم که تخیلم تحریک شود. من هر چقدر به بیوگرافی خودم نزدیک تر می شوم احساس کسالت و خستگی بیتشری می کنم." او جلسات پرسش و پاسخ را که بخشی از عملکرد یک نویسنده هستند، دوست دارد: "بعضی وقت ها می بینم درباره کتابی که هیچ چیز از آن نمی دانم دارم چیز هایی می گویم. یک کتاب تحت نگاه دقیق عموم، صاحب یک زندگی نسبتاً متفاوت می شود؛ یعنی کتاب نسبت به زمانی که داشتید آن را می نوشتید بزرگ تر به نظر می رسد. این یک حس کاملاً خوشایند است." تری مین و همسرش "ریچارد هولمز" بیوگرافی نویس در یک خانه شهری جا دار واقع در "نورفولک" در دو اتاق مقابل هم، کار می کنند؛ هنگام صرف ناهار (که آماده کردن آن بر عهده تری مین است) همدیگر را می بینند و تا وقت شام همدیگر را یک بار دیگر ببینند به زندگی جداگانه خود باز می گردند: "وقتی پایش را توی آشپزخانه می گذارد می توانم تشخیص بدهم که آیا روز خوبی را پشت سر گذاشته یا خیر. زندگی با یک نویسنده دیگر بسیار لذتبخش است. شما می توانید به یک مشکل بپردازید در حالی که یک شنونده که به شما توجه می کند ولی بی طرف است، به حف های تان گوش می دهد." می گوید انرژی اش برای سفر های دور و دراز رو به تحلیل است ولی، بزنم به تخته، انرژی اش برای نویسندگی رو به ازدیاد است: "احساس نمی کنم که دارم از دور خارج می شوم. البته این ممکن است غرور احمقانه ای به نظر برسد ولی من داستان های خیلی زیادی در درون خودم دارم که باید بر روی شان کار کنم.
تری مین در سال 1943 به دنیا آمد و دوران کودکی دشواری را پشت سر گذاشت؛ او 10 سالش بود که پدرش انها را ترک کرد و رفت. او پیش از آنکه تا سال 1995 در دانشگاه "ایست آنگلیا" به تدریس نویسندگی خلاق بپردازد، در یک انتشاراتی کار می کرد و کارش جستجوی عکس بود. هرچند او همیشه داستان می نوشت ولی در 33 سالگی بود که اولین کتابش منتشر شد. دختر 33 ساله اش "الی" که نتیجه ازدواج نخستش با "جان تری مین" است، یک زمانی هنرپیشه بود ولی در حال حاضر در رشته روانکاوی مشغول تحصیل است. او برای مرتبه دوم با "جاناتان دادلی" یک مدیر تئاتر ازدواج کرد. تری مین با اولین جایزه ای که در سال 1989 به دست آورد صاحب 20 هزار پوند پول شد ("آن زمان خیلی فقیر بودم") و با این پول برای اولین بار یک ماشین نو خرید و به یکی از دوستانش که دچار مشکل مالی بود کمک کرد. او نمی داند پول جایزه اورنج را چگونه خرج کند: "ولی برای هر نویسنده خلاق بهترین کاری که می تواند با این پول برای خودش انجام بدهد این است که وقت بیشتری برای خودش دست و پا کند." علیرغم اینکه داستان های تری مین نقد های مثبت منتقدان را به همراه داشته ولی کتاب های او هرگز در آمریکا مورد توجه قرار نگرفته اند. شاید وقتی "مسیر خانه" ماه آینده منتشر می شود، جایزه اورنج این وضع را تغیییر دهد: "نمی دانم آمریکایی ها به داستان یک مهاجر که به بریتانیا آمده علاقه من هستند یا نه ولی آنها به جایزه خیلی علاقه مندند. آیا به نظر او ایراد دارد که یک جایزه فقط به زنان تعلق بگیرد؟ می گوید: "همه جایزه ها بالاخره یک نفر و یا یک گروهی را کنار می گذارند. اگر نگاه بکنید ببینید امسال چه اتفاقی افتاد – "ای. ال. کندی" برنده جایزه "کاستا" شد؛ "ان انرایت" برنده جایزه بوکر شد و دوریس لسینگ هم جایزه نوبل را به دست آورد. امسال، سال زنان بود. بنابراین به نظر من باید دست از نق زدن برداریم و این مسأله را تحسین کنیم."